شعر های سعدی شیرازی
بدون شک یکی از بهترین و محبوب ترین شاعران تاریخ کشورمان سعدی شیرازی می باشد که حتی در تمام دنیا دارای شهرت و طرفداران بسیار زیادی می باشد که از اشعار سعدی بهره می برند. در این مطلب در کنار زندگی نامه و معرفی این شاعر خوش نام تعدادی از شعر های زیبا و عاشقانه وی را نیز برای شما مهیا کرده ایم.
زندگی نامه سعدی
سعدی شاعر ایرانی در شیراز استان فارس در حدود سال پانصد و شصت و سه به دنیا آمد. در آن زمان حکمرانان اتابکان بودند. اتابکان فقط در شیراز نبودند بلکه در دمشق و حلب و موصل و آذربایجان هم سری می کشیدند. هنوز کودکی بیش نبود که پدرش درگذشت. پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تکمیل دانش خود پرداخت. نه تنها یكی از بزرگترین شعرای ایران بلكه یكی از بزرگترین سخنوران جهان می باشد.
سعدی در شیراز بین تمام بی نظمی ها بزرگ میشد ، پدر او عبدالله برای سعدبن زنگی کار میکرد که امکان دارد این شاعر بزرگ و شیرین سخن برای خوش خدمتی و حق شناسی تخلص سعدی را به خود گرفته باشد. یکی از نبوغ های سعدی در این است که از کوچکترین اتفاقات زندگی خودش درسی اخلاقی و مهم را میدهد و در چند جای کلیات وی، کودکی او مطرح است که دوران پر از خاطره و شیرینی را داشته و در عین حال حزن انگیز بوده ، از کودکی او ،در بوستان آمده که ،میشود متوجه شد پدرش از کارمندان ساده دیوان بوده ولی در رفاه بوده اند.
بوستان و گلستان سعدی
بالاخره سعدی بعد از سربلندی فراوان و مجاهدت به شیراز میرسد، تا اینجا سعدی شعرهایی را به صورت مجزا گفته بود ، در دو سال دو شاهکار را سعدی از خود به جای گذاشت ، در سال ۶۳۶ بوستان سعدی را و سال ۶۳۷ گلستان سعدی را از خود برجای گذاشت. کتاب بوستان سعدی تنها مطالب اخلاقی و حکمتی نمی باشد ، بلکه استادی را در علم الاجتماع نمایان میکند. تبحر سعدی در زبان های فارسی و عربی و ذوق و شوق سعدی و طبع لطیفش باعث شد اثار ارزشمندی را از خود برجای بگذارد.
آرامگاه سعدی شیرازی کجاست
این آرامگاه در انتهای خیابان بوستان و کنار باغ دلگشا در دامنه کوه در شمال شرق شیراز قرار دارد. در اطراف مقبره، قبور زیادی از بزرگان دین وجود دارند که بنا به وصیت خود، در آنجا مدفون شدهاند از جمله مهمترینهای آن میتوان شوریده شیرازی را نام برد که آرامگاهش به وسیله رواق به آرامگاه سعدی متصل شدهاست. آرامگاه شیخ مشرف الدین بن مصلح الدین سعدی شیرازی در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۵۳ به شماره ثبت ۱۰۱۰٫۳ در انجمن آثار ملی به ثبت رسیدهاست.
همچنین ببینید : زندگی نامه و اشعار سهراب سپهری
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبست
شعر های سعدی شیرازی
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
اشعار سعدی عاشقانه
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
غزل های زیبا سعدی شیرازی
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
اشعار سعدی
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه ای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم برهم زدند
شعر های کوتاه سعدی
روی تو خوش مینماید آینه ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چون می روشن در آبگینه صافی
خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
شعر از سعدی شیرازی
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
مجموعه اشعار سعدی
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی
ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما
همچنین ببینید : متن و شعر عاشقانه بهار
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
===> ♥♥♥ <===
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
===> ♥♥♥ <===
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
اگر هزار غمست از جهانیان بر دل
همین بسست که او غمگسار ما باشد
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
===> ♥♥♥ <===
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
===> ♥♥♥ <===
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
===> ♥♥♥ <===
آیین برادری و شرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری
آنست که گر خلاف شایسته روم
از غایت دوستیم دشمن داری
===> ♥♥♥ <===
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
شعر سعدی بنی ادم
بنی آدم اعضای یک دیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را ، به منتی نپسندم
هر چند که نو آمدهام از سر ذوق
بر کهنه جهان چون گل نو میخندم
===> ♥♥♥ <===
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
===> ♥♥♥ <===
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون مینهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
===> ♥♥♥ <===
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
===> ♥♥♥ <===
نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح
به از روى زیباست آواز خوش
که آن حظ نفس است و این قوت روح
اشعار سعدی
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
شعر های سعدی شیرازی شاعر
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
شعر زیبا از سعدی
گر تو شکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست
دست فرومایگان برند به یغما
گلچین شعر های سعدی
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
هیهات کام من که برآرد در این طلب
این بس که نام من برود بر زبان دوست
با خویشتن همیبرم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست
فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست
منابع : iranhafez.com
beytoote.com